سناریو سونگمین
[وقتی اولین بار ...]
آشپزخونه ساکتتر از حد معمول بود. فقط صدای چاقو و قابلمه. سونگمین پشت به تو ایستاده بود و داشت سبزیها رو خرد میکرد. هیچکدومتون حرف نمیزدین، اما اون سکوت… آروم نبود.
چند بار خواستی چیزی بگی، نشد. یه قدم جلو رفتی ؛
سونگمین بدون اینکه برگرده گفت:
_ چرا انقدر ساکتی؟
جوابی ندادی. فقط ایستادی پشت سرش.
نفست به پشت گردنش خورد.
اینبار برگشت،چشم تو چشم شدین.
_ چی شده؟
قبل از اینکه خودت هم بفهمی، دستت رفت روی یقه لباسش و نوک پا ایستادی…
و بوسیدیش.
خیلی کوتاه. یه بوسهی ناگهانی ...
همین که عقب کشیدی، قلبت داشت سینهت میزد بیرون. اما سونگمین؟
خشکش زده بود چون هیچوقت برای بویه پیشقدم نمیشدی .... چند ثانیه فقط نگاهت کرد. بعد آروم خندید.
_ اینو… خودت شروعش کردی
خواستی چیزی بگی، اما قبلش دستت رو گرفت. اینبار اون جلو اومد.
_ حالا نوبت منه، درسته؟
و بدون اینکه منتظر جواب بشه، دوباره بوسیدت. اینبار محکمتر... طولانیتر.
سعی کردی عقب بری، ولی دستش دور کمرت نشست و نزدیکترت کرد.
نفست تند شد.
لبهات جدا شد و نفسنفس میزدی.
سونگمین پیشونیشو به پیشونیت تکیه داد.
_ الان فهمیدی چرا همیشه اذیتت میکنم؟
با نفس بریده گفتی:
+تو… عمداً این کارو میکنی...
خندید. همون خندهی آرومش.
_ چون واکنشت قشنگه.
لبخندی زدی و به لباش نگاه کردی ؛ دوباره خم شد سمتت، این بار آهستهتر.
_ و... چون خودت خواستی !
و تو فهمیدی این تازه شروعشه...
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
آشپزخونه ساکتتر از حد معمول بود. فقط صدای چاقو و قابلمه. سونگمین پشت به تو ایستاده بود و داشت سبزیها رو خرد میکرد. هیچکدومتون حرف نمیزدین، اما اون سکوت… آروم نبود.
چند بار خواستی چیزی بگی، نشد. یه قدم جلو رفتی ؛
سونگمین بدون اینکه برگرده گفت:
_ چرا انقدر ساکتی؟
جوابی ندادی. فقط ایستادی پشت سرش.
نفست به پشت گردنش خورد.
اینبار برگشت،چشم تو چشم شدین.
_ چی شده؟
قبل از اینکه خودت هم بفهمی، دستت رفت روی یقه لباسش و نوک پا ایستادی…
و بوسیدیش.
خیلی کوتاه. یه بوسهی ناگهانی ...
همین که عقب کشیدی، قلبت داشت سینهت میزد بیرون. اما سونگمین؟
خشکش زده بود چون هیچوقت برای بویه پیشقدم نمیشدی .... چند ثانیه فقط نگاهت کرد. بعد آروم خندید.
_ اینو… خودت شروعش کردی
خواستی چیزی بگی، اما قبلش دستت رو گرفت. اینبار اون جلو اومد.
_ حالا نوبت منه، درسته؟
و بدون اینکه منتظر جواب بشه، دوباره بوسیدت. اینبار محکمتر... طولانیتر.
سعی کردی عقب بری، ولی دستش دور کمرت نشست و نزدیکترت کرد.
نفست تند شد.
لبهات جدا شد و نفسنفس میزدی.
سونگمین پیشونیشو به پیشونیت تکیه داد.
_ الان فهمیدی چرا همیشه اذیتت میکنم؟
با نفس بریده گفتی:
+تو… عمداً این کارو میکنی...
خندید. همون خندهی آرومش.
_ چون واکنشت قشنگه.
لبخندی زدی و به لباش نگاه کردی ؛ دوباره خم شد سمتت، این بار آهستهتر.
_ و... چون خودت خواستی !
و تو فهمیدی این تازه شروعشه...
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
- ۱.۷k
- ۲۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط